خواب دیدم بار آمد روزگاران قدیم آن جوانی ، آن نشاط و دوستداران قدیم سالها را بی حساب در خواب میکردم گذار می نشستم پیش یاران غمگساران قدیم در نگاه هرکدام از عشقها افسانه بود شادمانه روی مهتابی خانه گلعذاران قدیم دست در دست عزیزان درکنار برکه ها دیدن رقص همه در چشمه ساران قدیم خنده هامان از ته دل گریه هامان واقعی کاش می ماندیم در آن حال و روزان قدیم لیک حالا در کنار ناله ها کاخی زدیم ,سربداران,قدیم ...ادامه مطلب