کنم زان روزگاران گاه یادی درون سینه ام غم بود و شادی غمم را باکسی هرگز نگفتم چو غنچه درد را در خود شکفتم نباشد تاکسی چون من گرفتار نمی ماند ز شب تا صبح بیدار چه شبهائی که در آن بستر سرد هزاران خاطره در یادم آورد همان بهتر به نسیانش سپردم شده چون مرده بر خاکش سپردم نمی پرسم دگر از خویش، , ...ادامه مطلب
کردم گناه و درد و فغانی خریده ام من یک گنه به نقد جوانی خریده ام #گیتی_رسائی,گناه جوانی,گناهان جوانی,گناه در جوانی ...ادامه مطلب